کار و بار خام
نجواها یک باره خاموش شد و همه به شیخ نگاه کردند که آماده صحبت مجدد شده بود.
شیخ گفت:
"رفقا! دعا کنید که خداوند از کری و کوری نجاتتان دهد.
تا انسان،غیر خدارا میخواهد، هم کر است و هم کور!
اگر کسی برای خدا کار کند ، چشم دلش باز میشود.اگر انسان چشم دل خود را از غیر خدا پرهیز دهد،خداوند به او نورانیت میدهد و او را به مبانی الهیات آشنا میکند.اگر مواظب دلتان باشید و غیر خدا را در آن راه ندهید،آن چه دیگران نمیبینند شما میبینید و آن چه دیگران نمیشنوند، شما میشنوید."
شیخ سکوت کرد و نگاهی به دو تازه وارد انداخت که حالتی استهزا آمیز داشتند و همچنان که به آنها خیره مانده بود گفت:
"به خدا توجه کنید و غیر خدا را در دل راه ندهید. چون دل آینه است . اگر یک لکه کوجک پیدا کند زود نشان میدهد.
حالا بعضی ها مثل قاصد و خبر چین می مانند و با نام مستعار می آیند.مثلا اسمش حسن است ولی به نام فلان می آید."
با شنیدن این حرف یکی از تازه وارد هانیم خیز شد و بعد،چنانچه گوی خشک شده است،بی حرکت ماند.دیگری با دهان باز به شیخ نگاه میکرد.
سکوت شیخ و واکنش های آن دو باعث شد که دیگران به آنها نگاه کنند.آن دومانند از خواب پریده ها ناگهان از جا برخاستند و به طرف در رفتند.چنان برای رفتن عجله داشتند که پای چند نفر را لگد کردند واستکان چای را برگرداندند.
در نزدیکی در یکی روبه دیگری و بی توجه به دیگران گفت:"آخر از کجا فهمید اسم من حسن است؟"
منبع:لینکستان کپی رایت/مسلم پسر عقیل-سلام بر او