می گویی بنویس
ازچی بنویسم
ازلحظه هایی که مثل یه مسافراومدی ورفتی
ازچی بنویسم ازلحظه هایی
که من وشکستی ورفتی
لحظه هایی که من وندیدی
تنهام گذاشتی ورفتی
بگوقلمم طاقت نداره درحال انفجاره
ازچی بنویسم
ازعشقی که نیمه شکوندیش
این صدای دلم بودکه رنجوندیش
ازچی بنویسم
ازخنده هایی که بی منطق بودومثل خنجربازم بزن
بگوکمکم کن
ازچی بنویسم؟
ازخودت ازخودم
ازیه عشق تمام شده
نه دیگه
توبرامن رنگین کمونی بودکه عهدش وشکست
بنویسم براچی؟
ازخون دلی که خوردم
ازفریادهایی که به های های نشست
ذره ذره شدنم مثل یه شمع گذشت
بهتره ننویسم
ازتووازعشق
ازخیانتی که من وشکست
روزهایی که نبودی چه سخت گذشت
ازنبودنت تمام بودنم شکست
ازچی بنویسم
ازاشکهای من
یااشکهای تو
ازدروغ پی درپی
یانقابی که پشت چهره ات نشست
همون دروغی که اجزایم راشکست
ازچی بنویسم
ازتنهای هایی که برمن دربه درگذشت
یاازدوری که تلخ گذشت
کدام عشق کدام دلبستگی
تمام قصه هاراخواندم واین قصه
چه بی ابهت وبی ترحم خندیدبرمن وبردل تونشست
قلبم صدبارمثل شیشه ترک برداشت وبازازنوشکست
صدای قلبم به تو که هیچ به گوش بازیگرنقش اول برفت
من چه بنویسم
ازتو ازتکه های زخمی که می برددستان تورا
ازچی اززخم دوری که ازشکنجه هم گذشت
بیاازشکنجه دست بردار
وبه عاشقی من نخند
ازدلی که عاشق اوبود
ومعشوق چه ساده ازاوگذشت.