ساعت و بذار بخوابه ، عمر من بی تو تباهه
منم اون ساعت کوکی که کارش همون یه آهه
***
پشت سر مسیر رفته ، روبه روم چشمه بی آب
یاد اون روزای رفته می کنه چشامو بی خواب !
***
شب و روزم شده غصه گریه هام پشت سر هم
این دفعه می خوام بمیرم که جدا شم از شب غم
***
توی چنگ غم اسیرم این روزا خودم می دونم
تو یه حس عاشقونه بی تو من هم نمی تونم
***
عشق من لطافت شب تو غبار غم می میره
بذار اون روزی بیاد که دل من برات اسیره
***
این روزا کویری تشنه ام دنبال یه جرعه آبم
حال و روزمو میفهمی که چقد مست و خرابم؟
***
از خودم گلایه دارم از خودم شاکی ام اما ...
می خوام آهسته ببارم که شدم یه عمری تنها
***
قصه دلتنگیهامو سطر به سطر برات نوشتم
تا بدونی من غریبم ، تا بدونی من چه زشتم !
گفته شده در روزگار ۲۹/۱۲/۱۳۸۹
حرف که زیاد است ! اما گاهی نمی دانی چه باید بگویی ؟! حال این روزهایم مثل روزهای از سر گذرانده زیاد خوش نیست . دارم کتاب "از کجا آمده ام، آمدنم بهر چه بود؟" (زندگی نامه دکتر ناصر کاتوزیان حقوقدان ، نویسنده و متفکر) را می خوانم . به صفحاتی رسیده ام که ایشان از خاطرات دوران قبل و بعد از انقلاب خود سخن می گویند ! مطالب گاه انقدر زجرآور می شود که مجبورم می کند یک صفحه بخوانم ، دو لیتر عرق شرم بریزم و دوباره خواندنش را از سر بگیرم !
این روزها مثلآ "دهه فجر" است ! روز پیروزی ما ، روز شکست دشمن ؟! دلم حسابی گرفته . کسی که این مرض را تجربه کرده باشد ، می داند که الان من چه می کشم ! این روزهای مثلآ "عید" نمی توانم پایم را از خانه بیرون بگذارم ! همین که از پنجره نگاهی بیندازم روح پژمرده مردم را می بینم ... "بی روحی" عجیب بد چیزیست ! گاه حس می کنم در شهر ارواح زندگی می کنم ! نمی دانم کی این زخم ها علاج خواهند شد ... ؟!
دانشگاه هم که جای خود دارد !
این روزها مادر شهیدی می گفت : فکر می کردم از بنیاد به دیدنم می آیند .
نه اینکه محتاج آنها باشد ! ادب آنها باید این را حکم می کرد !
خدایا ...دنیا را به دین مان فروختیم، یا دین را به دنیا ؟!