آهــــای ...
وقتی بهم میگی نمی خوام کسی از دوستیمون باخبر بشه ....
وقتی میگی نمی خوام تورو به دوستام نشون بدم ....
یعنی اینکه من اونقدر واست بی ارزش و کوچیکم ،
که دوس نداری موقعیت های بزرگترت رو از دست بدی ......
.
.
دلـــم را اشتباه بـردی ...
فراموش کن ...
حتی برای دادنش هم برنگرد ...
از آن هم گذشتــــم ....
همه مــرا با خنده های بلند می شناسند ..
بیچاره بالشتم با گریه های بی صدا ....
.
.
.
.
ای کاش بودی ..... یا از اول نبودی ...
این که هستی و کنارم نیستی ... دیوانه ام می کند ......
خدایــــا ...
خط و نشان دوزخت را برایم نکش ...
که جهنم تر از دنیایت سراغ ندارم ...
ღ
خداوندا ..
کاری کرده ام
مــرا ببخش ...
کسی را هم قد تو دوست دارم ....
ღ
خدای من ...
برای خاموشی شب های انتظارم ،
فقط یه فوت کافیست ...
خاموشم کن ...
خسته ام ....
ღ
خدایـــا ...
شبیه بادکنکی شده ام ...
از بغض هایی که به اجبار فرو داده ام ...
التماست می کنم ...
فقط یک سوزن
تکه تکه شدنم با خــودم ......
ღ
ای خــدا ...
دنیایت مرا از زندگی سیر می کند
دیگر سرنوشتم را دنبال نکن ...
خسته ام ...
تمامش کن ...!
ღ
خدای من ...
حواست هست ؟
صدای هق هق گریه هایم ،
از گلویی می آید
که تو از رگش نزدیک تری .....
ღ ღ ღ
غفلت کرده ای ، مادر ...
دخترت پشت این قلب عاشق ،
آرام آرام جان می سپارد ...
و تــو ...
فراموش کردن را به او نیاموخته ای ......