قرارمان این نبود. که بی هوا بیایی و بروی! لختی دیگر، آدمکی دیگر، لحظه ای دیگر و ... عشقی دیگر! قرارمان این نبود که خودت را نشان دهی به چشمانم و بعد خداحافظ ! هنوز تاب موهای بلندت در باد زندگی ام را آویزان کرده میان زمین و آسمان. برگرد، برگرد، برگرد هنوز همه جای این شهر ردی از تو دارد برایم. تکرار شو! تکرار کن خودت را. به دور و بری هایت نگاه کن... ببین چه ساده و روستایی به هم می رسند. به خودت نگاه کن که چقدر با همه هستی و چقدر بی من...! و نگاه کن مرا که چقدر بی تو وول می خورم در رخت خواب دنیا..! شهر را که می گردم همه جا عکس مردهای غریبه است و اینجوری مجبور می شوم تصویرت را در ذهنم بیاورم و جای تمام این مردها عکس تو را قاب کنم. دلم می گیرد از اینکه همه به هم می رسند و به من که می رسد پل خراب می شود! و سقوط... در... منتهای تنهایی. فکر کن که دختری از پسری خواستگاری کند. درست مثل من! مگر چه می شود؟؟!
و فکر کن به اینکه پسر ناز و عشوه راه بیندازد. درست مثل تو. مگر چه می شود؟؟؟ اما قانون زمین به هم نخورد. چون باز من دخترم و تو باز پسر. من دل تنگ و تو ... بی خبرم...! دلم تنگ است. شاید هم این دنیا جای بزرگی برایم نیست.
گفتی ز ناز بیش مرنجان مرا برو / آن گفتنت که بیش مرنجان م آرزوست
برگرد. تکرار شو. عاشق شو.
منبع:لینکستان کپی رایت/دفتر شعر من