به نام او .....
بالاخره یک شب پیدایت می کنم .....
یک شب که مثل مرثیه خیمه زده رو باورم .......
یک شب که با همه ی شب های عمرم متفاوت است .....
یک شب که آسمون و ستاره هایش فقط مال من و توست .....
یک شب که کوله بار خاطره هایم
را زمین می گذارم و به خودت می رسم ....
به خود خودت ........
دستانت را می گیرم و نمی گذارم بروی.......
ساعت ها تو ی چشم هایت خیره می شوم .....
و وقتی از طعم لبانت سیراب شدم .....
سرم را روی شانه ات می گذارم و
از نبودنت هایت و دلتنگی هایم برایت می گویم...
می دانم که نمیدانی ...و نمیدانی که می دانم....
باید بروی....
نگاهم می کنی .....
وتمام بدنم می لرزد .......
چه ابهتی دارد نگاهت .......
دستانم را رها می کنی ....
می روی.....
چشم هایم را می بری .....
دستانم را می بری ......
قلبم را می بری ......
نفسم را می بری ....
ومن آخرین شعر عمرم را می سرایم .....
"رفتنت آغاز ویرانی است حرفش را نزن.."
این متن از خودمه
از دلمه
----------------------------------------------------------
تو انقدر با خودت خوبی
من انقدر با تو درگیرم
که حتی موقع رفتن
نفهمیدی دارم می رم ........
-------------------------
تو با دلتنگی های من
تو با این جاده هم دستی
تظاهر کن ازم دوری
تظاهر می کنم هستی
------------------------------
خسته ام انگار هزار سال راه آمده ام
منبع:لینکستان کپی رایت/ستاره ای از آسمان