به نام او .....
همین الان پرده ی اتاق رو زدم کنار
چشم توچشم شدم با آسمون .....
خجالت کشیدم ازاینکه خیلی وقته بهش نگاه نکردم
پیشش نرفتم.... باهاش درد و دل نکردم
بهم گفت واسه چی رفتی تو خودت،
واسه چی همه ی درهارو، رو خودت بستی
چرا دیگه باهام حرف نمی زنی !!!؟؟
دیدم راست می گه فاطمه خیلی وقتا خسته بوده خیلی وقتا داغونه
ولی هیچ وقت با آسمون قهر نبوده ..!!!!
همیشه وقتی دلش از آدما گرفته !
همیشه وقتی از پشت خنجر خورده !
همیشه وقتی نگاه سرد آدما رو دیده!
پشتش به آسمون گرم بوده که لب از لب وا نکرده!
نباخته.......!
ول هیچ وقت فکر نکرده بودم به اینکه اگه یه
وقت آسمون برام تکراری بشه چی کار کنم
دردمو به کی بگم ....؟؟؟؟
به آسمون گفتم
می دونی که دوستش دارم
می دونی که دوستت دارم
می دونی که تنهام ............
می دونی که همیشه با دستای تو اشکامو پاک کردم ........
اما یه روزی اومد که فاطمه خسته شد
بی حوصله شد
اخمش اومد... گریش گرفت ..... تو براش مثل همیشه نباریدی
فاطمه دل نازکش شکسته تر شد ......
قهر کرد ......
رفته تو تنهایاش غرق شد ......
ولی حالش خوب نشد .....
آسمون فاطمه خودشو باخت....!!!!!
حالا برام میباری.......!!!!!!
ببار ....
ببار...
ببار....
برای این تنها ی باخته ببار.....!
این متن از من به تو .....
---------------------------------------------------------------------------------
کمال الملک: استاد تويي! هنر اين فرشه، شاهكار اين تابلوست
هنر اين فرش گسترده است. شاهكار كار توست يارمحمد نه كار من!