دیگه با عروسکام بازی نمیکنم...
بزرگ شدم واسه خودم،
عروسکی شدم اینقدر که بازیم دادن...!
این چه رسمیست؟!!!
پیراهنش را من برایش خریدم...
یکی دیگر از تنش درآورد...!
برایم از بازار یک بغض خوب بخرید!
این بغضی که من دارم...
هر روز میشکند!
نشانی ام عوض نشده...
هنوز در همین خانه ام!
فقط دیگر...
زندگی نمیکنم...!!
خیره خیره نگاهم نکن...
چشمانم دیگر سگ ندارد که آب دهان هارت را برایش راه بیاندازی!
گرگی درونش نهفته است... حواست باشد!
میدرد...!!!
خـــــــــــدایا حواستــــ هستـــــ
اینــ روزا روزه هـــایــــ خیلیـــ از بنده هاتــ باطــلهـــ.....!؟
از بس صبحـــ تا غروبـــ خون دلــــــــ میخورنــــ
اینجــــــــا آرامگاه بغض هــ ـای کهنه است...
لطفـ ــا کمی سکوت..!!
که اگر بیدار شوند نفــ ــــ ـس گیرند
لعنتــــــ ـــی ها...
من که جز تو کسی را ندارم...
پس چرا...
چرا تو را هم ندارم!؟!!؟
لینکستان کپی رایت/برای عشقم می نویسم