کنار بودنت حس کن روزی نبودن را ، تو برای همیشه نیستی ، هستی اما نه در این دنیا ، تو حتی خودت را گم می کنی میان بودن ، اصلآ نمی دانی هستی یا نیستی ؟!
باور کن ، باور کن خودت را ، شاید خودت دلیل بودن و ماندن کسی باشی . ای رهگذر ... ؟ تو مانده ای ، هستی ، نه برای فرار از بودن ، بلکه برای تکامل بودنت باید باشی ، این اجباری است که همه موظف به انجامش هستیم . هر کسی برای "دلیلی" مانده . تو هم یا دلیل بودن و ماندن خودت باش یا دلیل موجه کسی دیگر .. تو محکوم به بودن و نفس کشیدنی ، حکمی که همه "محکوم" به آن هستیم ، بازی ما در این دنیا ... پله ی ترقی است برای به دست آوردن جایزه ی نوبل ، اسکار و ... هر آنچه که تو دوست داری . هستی پس باش ، نگو بودن حکم سختی است. سخت نیست برای من و تو که می خواهیم دل آسمان را بشکافیم . برای من و تو که می خواهیم برسیم به مفهومی از بودن ، به جایی که جایگاه مخصوص من و توست ... پس باش ، "نفس" بکش ، "زندگی" کن. اما نه بیهوده ! یادت نرود که تو محکوم به بودنی . پس بمان تا جایی که خودش می خواهد...
پس...
نساز برای ماندن
بلکه ...
بمان برای ساختن .
گفته شده در روزگار ۲۲/۱۱/۱۳۸۸
راست است که می گویند: آدمی زاده ی " تغییر " و " تکامل " است .
آن روزها دنبال دلیلی بودم برای " نبودن " و حال ...
برای " بودن " !!!
یک سوال : من تغییر کرده ام یا تکامل یافته ام ؟
منبع:لینکستان کپی رایت/دفتر شعر من