بوي نعنا ، بوي پنبه ، بوي قير
گير و دار ِ سوسك ها با كفش ِ جير
خوردن ِ يك استكان خاك ِ نخود
ديدن ِ يخچال را در جيب ِ خود
فوت كردن در هواي معنوي
خوردن ِ يك مصرع از يك مثنوي
شستن ِ يك تكه يخ را در هوا
قتل ِ عمد ِ كرم ِ خاكي در فضا
چُرت را ديدن به روي آب ها
ماهي ي مفلوك را در خاب ها
خاب يعني خاهش ِ يك تكه ابر
در ميان ِ يك هتل ، عكس ِ سه قبر
جالباسي قبله ي يك عاشق است
ريشه ي اصليّ ي عاشق ، ماشق است
شهر ِ هرت وُ زرت وُ پرت وُ پارلمان
تيز هوشيّ ي مگس در « كارلمان »
***
بايد از احساس ِ كج هم گفت ، آي
در درون ِ آب ، آتش سُفت ، آي
از مگس هم ياد بايد كرد ، ياد
هر چه ، بايد گفت ، هر چه باد باد
از ضيافت در شب ِ خرگوش ها
همكلامي با الاغ وُ موش ها
از خيانت ، از قبا ، از قابلمه
از خر وُ خاشاك كاندر عالمه
دوستيّ ي گاو با صندوق ها
پول ها و پسته ها ، فندوق ها
نفت وُ گاز وُ حكم وُ اُسطرلاب هم
بانك هاي خارج وُ طلّاب هم
يك پشه در روي كاغذ غرق شد
آتشي از غرب سوي شرق شد
مردم ِ بيكار ، حرف ِ مفت ، خون
بردن ِ آفتابه را از روي بون
يك كوپُن ، يك گلّه خر ، يك خر سوار
مردن ِ يك مفت خوُر ِ باوقار
گزمه ها وُ بردن وُ تيغ وُ كتاب
دار وُ شمش وُ گور وُ حرف ِ ناحساب
شعر وُ شخص وُ فحش وُ قتل ِ عمد را
جمع كردن از براي شوربا
***
اين همه يعني كه : آلو ، سيب بود
پول ِ دندان گيرمان در جيب بود
سيب يعني : دختري زيبا ، كلاس
آلو امّا : در خيابان ها ، پلاس
ما به خون « اُركيده » را خاهيم شُست
وَ از آن خون ِ طلا خاهيم جُست
ما گلايُل را ز خارج خواستيم
لكّه هاي سُرخ را پيراستيم
***
توس آمد ، اردشير ، اي داريوش
سوسمار وُ مار افكن پيش ِ موش
يك نفس زنجير خاهم خورد من
گور را بر پشت خاهم برد من
« او » ز آلو ، آش ِ بي روغن گرفت
سيب ها را كُشت او ، روزن گرفت
قلب ِ من ديشب به زير ِ باد بود
داد ِ بي داد ، اي چه بس بيداد بود
قوت ِ من ديشب پريز ِ برق بود
قوّتم با سيلي يي از شرق بود
***
« مي كو رو فون » را « تيريبون » قورت داد
كردمش نفرين ، جماعت گفت : باد
***
ديشب از يك پنجره افتاد ماه
در دهان ِ عابري از جنس ِ كاه
***
نايلون را خرمگس ساييده بود
روي پشت ِ گاو ، گُل روييده بود
بع بع ِ مردم جماعت كور شد
در دهان هاشان ، زبان ها بور شد
تخت ِ شاه ِ جم اگر چه پيست شد
از جرايد اصطلاحي نيست شد
***
اين دل ِ من قوت ِ قالب شور داشت
هاي هوي زندگي در گور داشت
***
اين « بنفشي جيغ » با « غار ِ كبود »
« هوش ِ ايراني » وَ « خاكستر » وَ « دود »
« نور » ِ « نيما » « يوش » بود اي « شهر ِ ري »
آمدن در « زرد » وُ رفتن سوي « دي »
« شاملو » را زخم كاري كرده اند
بر « سپيد » ش سرخ جاري كرده اند
« لكّه ابر ِ عابر ِ آفاق » را
باز كرده « راه ِ نو » بر « باغ » را
آن « اميد ِ نا اميد از هر افق »
شعله ي آتش براي هر چپق
آنكه « مزدشت » اش وَ « بودا » را ستود
هر كه همچون بود اين ها را ستود
« چشم » ها شان غرّه بر « فعل » ش شده
« حرف » هاشان جمله بر « شكل » ش شده
آن كه « چونان سيم » وُ شعرش چون طلاست
اين زمان در معرض ِ تير ِ بلاست
آي مردم ! صبر آخر تا به كي ؟
رفتن ِ اين ظلم بر سر تا به كي ؟
حرف بايد زد ، حرف اي لال ها
بال بگشائيد اي بي بال ها
شعر ِ ما را شور ِ ما را سوختند
كام ِ ما را بر دهان ها دوختند %
منبع:لینکستان کپی رایت/عصر جمعه پیاده رو