دید از زاریش کو زار دل است
تن خوش است واو گرفتار دل است
عاشقی پیداست از زاری دل
نیست بیماری چو بیماری دل
علت عاشق زعلت ها جداست
عشق اصطرلاب اسرار خداست
هرچه گویم عشق را شرح وبیان
چون به عشق ایم خجل باشم از ان
گر چه تفسیر زبان روشنگر است
لیک عشق بیزبان روشن تر است
چو قلم اندر نوشتن می شتافت
چون به عشق امد قلم در خود شکافت
عقل در شرحش چو خر در گل بخفت
شرح عشق وعاشقی هم عشق گفت.
(حضرت مولانا)