[32]
پيران پارسال
گفتند:
هوا زمستاني بود وُ دلگير
قصد ساختن بهارانهاي داشتيم
با خورشيد وُ سبزه
اما
وحشي زادگاني دور از شهر وُ شهود
و همزاد با شمشير وُ شراب
بيشرمانه
تن بي زره وُ تن پوشمان را
به خنجر خيانت بستند
و رهوار رها را
بي آنكه دستي به امدادمان بدارند
برجستند
و رستند
***
و من
امروز
براي فردائيان فريادي ميگويم
- همانها كه زمستانِ سوزانِ شب را
روزانِ بهاري ميخواهند -:
كسي جگر نجوا نداشت
زبانها
به سيخ كشيدهي سلّاخان بود
دهانها
بسته با تسمه بند ستم
و سرها
پر از «كاشها» بود وُ «اي كاشها»
امّا
با اين همه
به گوشمان ميخواندند كه:
«كوهستان آرام است»%
منبع:لینکستان کپی رایت/عصر جمعه ی پیاده رو